...خدا
از زبان پسرک: تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید و غضب الود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز ، سالهاست که در گوش من ارام ارام خش خش گام تو تکرار کنان میدهد ازارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت از زبان دخترک: من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه ی همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده ی خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من ارام ارام حیرت و بغض تو تکرار کنان میدهد ازارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه میشد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت
نظرات شما عزیزان:
Design |