سیب و عشق


...خدا

از زبان پسرک:

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

و غضب الود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز ،

سالهاست که در گوش من ارام ارام

خش خش گام تو تکرار کنان میدهد ازارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت

 

از زبان دخترک:

من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه ی همسایه

 پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده ی خود پاسخ عشق تو را

خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک

لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد

گریه ی تلخ تو را

و من رفتم و هنوز

سالهاست که در ذهن من ارام ارام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

میدهد ازارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه میشد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت



نظرات شما عزیزان:

فاطی
ساعت9:32---10 فروردين 1392
خیلی قشنگ بود.خوشحال میشم به منم سر بزنی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ شنبه 10 فروردين 1392برچسب:,سـاعت 1:32 نويسنده Elaheh| |

Design